داغی دست کسی آمد و درگیرم کرد

آمد و از همۀ اهل جهان سیرم کرد


اولین بار خودش خواست که با او باشم

آنقدَر گفت چنینم و چنان. (شیر)م کرد


مثل یک قلعه که بی برج و نگهبان باشد

بر دلم سخت شبیخون زد و تسخیرم کرد


تا خبردار شد از قصّۀ (دلبستگی) ام

بر دلم مهر جنونی زد و زنجیرم کرد


به سرش زد که دلم را بفروشد، برود

قصدش این بود که یک مرتبه تعمیرم کرد!


سنگی از قلب خودش کند و به پایم گره زد

سنگدل رفت و ندانست زمینگیرم کرد


رفت و یک ثانیه هم پیش خودش فکر نکرد

که چه با این دل "لامصّب" بی پیرم کرد.

قصه دلبستگی ام

زد ,خودش ,یک ,دلم ,بی ,دلبستگی ,زد و ,کرد سنگی ,سنگی از ,تعمیرم کرد ,مرتبه تعمیرم

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بلاگ رسمی امیر محمد مجتبایی صبح ایران پارس ویدیو خلاصه کتاب کفایه الاصول بهترین سایت دانلود فیلم سریال ایرانی جدید 97 معماری و طراحی داخلی مدرسه پر نشاط پایان نامه ها مطالب روز 10 رشته اول انتخاب رتبه برترهای ریاضی