ثبت است بر جریده عالم دوام ما



داغی دست کسی آمد و درگیرم کرد

آمد و از همۀ اهل جهان سیرم کرد


اولین بار خودش خواست که با او باشم

آنقدَر گفت چنینم و چنان. (شیر)م کرد


مثل یک قلعه که بی برج و نگهبان باشد

بر دلم سخت شبیخون زد و تسخیرم کرد


تا خبردار شد از قصّۀ (دلبستگی) ام

بر دلم مهر جنونی زد و زنجیرم کرد


به سرش زد که دلم را بفروشد، برود

قصدش این بود که یک مرتبه تعمیرم کرد!


سنگی از قلب خودش کند و به پایم گره زد

سنگدل رفت و ندانست زمینگیرم کرد


رفت و یک ثانیه هم پیش خودش فکر نکرد

که چه با این دل "لامصّب" بی پیرم کرد.


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

blogerazad ورزش و تناسب اندام zananekafsh مطالب اینترنتی کتابخانه عمومی آقا نجفی قوچانی نوشته های یک دلداده istanbulcheapestcharterticket ترانه هاي ديگر حنین انجام کلیه پروژه های دانشجویی کارشناسی وارشد سازه و زلزله